جمعه، اسفند ۰۹، ۱۳۸۷

عشق 18 سالگی


عشق 18 سالگی
وای هنوز هيجان فرصتم نميده
شايد اين پُست بعد دوباره بازنويسيش کنم
صبح از توی تخت از موبايلم رفتم تو اينترنت،فيس بوک،اينباکس...ء
دیدن اسمش برای شُک زدگی کافی بود که رسیدم به اسمی که من را صدا زده بود... و خیلی کوتاه نوشته بود
تمام دستام يخ زد...آخه تو اين دنيا خيلی کم هستند اون های که من را با اين اسم ميشناسند، دقیقا کمترازپنج نفر!
از اطاقم پريدم پشت کامپيوتر، انگار ساعت ها طول کشيد تا روشن شد
قهوه به دست ،شُک زده به عکسش خيره موندم، خودش بود
پر شدم ازهجوم خاطرات
....
اين دريا خيلی طوفانی بود و من اون روزها نميدونستم که همه دوست داشتن را مثل تو بلد نخواهند بود. من خيلی چيز ها را نميدونستم!

من عاشق پريدن بودم یادته؟

ولی طعم اون عشق هميشه در خاطرات من جای امن خودش را داره، ولی من در گذر زمان فولاد آبديده ای شدم، خیلی برای هر کدوم از اون پریدنها هزینه های کم و بیش دادم
من که پُر بودم از امنيت عاطفی نميدونستم یک روز ميتونه همه وجودم پر بکشه برای عشقی که اون روز ها برام قفس بود
خوب ،من که دوست داشتنتُ تاب نياوردم... من که به دنبال پرواز و آسمون بلند پَر کشيدم...ء
ای کاش تو پُر باشی از خبر های خوب، از عشق، از يه خونه گرمی که هميشه از اون حرف ميزدی
از يه ياری که با لباس سفيد بياد و هميشگی باشه، هنوز نميدونم دنيا با تو و تو با دنيا چه کرده ای!...ء
...................................
پانوشت
خوشحالم که شنیدم زندگیت پر از آوای عشق و دوست داشتنِ و دنیا با تو آن کرده که سزاوار آن بودی

۲ نظر:

ناشناس گفت...

پیله ای که داشتم دور قلبت می تنیدم قرار بود یه پروانه از توش بیرون بیاد ولی

گریزپا گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.