پنجشنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۸۸

هیچ

سرنوشت همه ما تنهایی بزرگی است که سخاوتمندانه و آزادمنشانه به دست های یکدیگر هدیه داده ایم
و در نهایت، همه یکه و تنها در تاریکی عمیقِ صبحی بی خورشید به امید همه آن هیچ ها آغوش گشوده ایم و با تنهایی خود عشق بازی میکنیم

۳ نظر:

ناشناس گفت...

آزاده یه روزی بهت گفتم که همه تنهاییم... گفتی نه نه نه ...اون بلوز آبی آسمونیت خوب یادمه.نگات کردم و گفتی من دنیا را شخم میزنم و تنها نمیمونم. فرشته کوچولو ،نمیدونم که آیا هنوزم فرشته ای یا دیو صفتان روزگار روح مهربانت را به تمسخر گرفته اند!؟ ولی باور کن که دوست داشتم تو تنها نمیموندی و ثابت میکردی ... ای دختر کوچولوی مهربان...غصه نخور عزیزم من سالهاست در باور این غروب نشسته ام

ناشناس گفت...

iyn azadeh ye lajbaziyaye ba hali daaaaaaaaaaaaaaareh
midoni chiye azadeh,hamin shekli ya behtar begam hamon shekli;) lajbaz bemon:P
yadesh be kheir on rozha ke az kelas dar miraftim o che sadeh shad mishodim:)) khanom e Eslah-talab didy che bar saremon omad. Iynja tokhm e marg pashidan.merci ke oonja sedaay mardom e iran ra boland negah dasshtin.xx
S.M

ناشناس گفت...

دیگر امیدی به بازگشت به وطن نداری که چنین احساس درماندگی می کنی؟