دوشنبه، خرداد ۰۹، ۱۳۹۰

ن مثل نسرین ستوده که ستودنیست

این تصویر زنی است از دیار ما

غروری شیرین از ایستادگی این زن در وجودم موج می زند
این نگاه و این لبخند در خاطره تاریخ زنان ایران زمین خواهد ماند
نسرین ستوده عزیز
نه اشک و نه آفرین و نه بغض ما جوابگوی این همه استواری تو نخواهد بود
دست مریزاد بانوی ایران زمین

جمعه، خرداد ۰۶، ۱۳۹۰

کوتاه

از بس که نوشتم و پاک کردم خسته ام
دخترک بهت زده چمباتمه زده و با سلول های خاکستری خود بی رحمانه می جنگد
...
نمی دانم کابوس اعدام ها را در ذهنم نقاشی می کشم یا دیوار سردی که بشود بر آن تکیه کنم
خسته و دیوانه ام از فضای ادم کشی
بوی خرداد می اید
ولی با چه شوقی ان همه تلخی را فرو دهم؟
جشن بگیرم یا عزا داری کنم؟
چطور رای مان را دزدیدند و خط بطلان بر وجودمان کشیدند؟
چطور خنده هایمان را اتش گشودند و عزادارمان کردند؟
ما تا کجای دنیا این بار تلخ و سیاه را با بغض های فرو خورده با خود می کشیم؟؟
من دچار این بحرانم
ولی اینقدر درد هست که من در بین این همه درد بی دردم
نمی توانم به فکر کاری باشم...چرا که نمی دانم جنسش باید خنده و شادی باشد یا روز شمار از دست دادن  هایمان
یا نگاهمان به فردا...فردایی پر سوال و بی جواب با همراهانی بهتر از آب روان
چرا ها و سوالها  دیوانه ام می کند
لب می گزم
نمی دانم شور دارم یا غمگینم
فریاد می کشم بر سر خودم
لامصب برای خودت یک خط بنویس که چه حالی
................
در نقطه چینها گم می شوم

پایه استبداد


در بین همه اتفاقاتی که می افتد این روزها و من گاهی از مهربان و نامهربان گُل می خورم و دقیقا در اون لحظه ای که حس کردم دیگه نفسم برای بالا امدن سخت تنگ شده ایمیل زیبایی از دوستی گرفتم که مثل همیشه با ظرافت کامل من را به اندازه یک زلزله 7ریشتری تکان داد...شاید شما هم کسی را بشناسید که این روزها روزگارش چون من است و دچار این درد باشد. من متنش را با همون کلمات به اشتراک می زارم و از نویسندش هم عذر می خوام که ازش اجازه نگرفتم ولی شاید درد من درد دیگری هم باشه و مطمئنم که با همون لبخندی که در خاطرم هست به این نوشته نگاه میکنه
*****************************
سلام آزاده
.اميدوارم خوب باشي و در ميان اين همه احساس‌هاي تغيير دادن اوضاع كشور، وقتي براي خودت هم بگذاري
ميداني آدم وقتي براي خودش وقت نگذارد خودش را حذف مي‌كند و اولين پايه‌‌ي استبداد از همين جا شروع مي‌شود.ء
خودت را حذف نكني ديگري را حذف نخواهي كرد.ء
اين را گفتم.چرا؟ چون احساس كردم كه داري چنين كاري با خودت مي‌كني. ء
...
*****************************
و من سخت به فکر افتادم

دوشنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۹۰

خاتمی آمد



خاتمی آمد


دوم خرداد 1376

از دانشگاه بی تاب و خندان ساعت 12 ظهر به شرکت بابا امده بودم

ساعت 2 بعد از ظهر آقای ناطق نوری با اختلاف 7 میلیون رای به آقای خاتمی تبریک 

گفت....بابا جلسه بود و من توی پوست خودم نمی گنجیدم... خانم منشی شرکت نگاهش 

از صورت خندان و شاد من به وجد آمده بود...می گفت همین شادی تو برای من یعنی

 پیروزی...کاش که شما جوانها شادی را زندگی کنید.... پدر از جلسه که آزاد شد...با 

صورتی خندان رفتم به اتاقش....و همیشه و همیشه کلامش آرامش جان بود حتی زمانی 

که قسمتی از کلامش پر بود از سوال....دوستی از دوستان پدر نگاهی کرد و گفت حالا 

ببینیم مایکل جکسونتون کِی در ایران کنسرت می زاره.... اینقدر پر از شادی بودم که 

تیزی زبانم بعد از یکماه تبدیل به قند عسل شده بود...گفتم به شما هم مبارک باشه حاج 

اقا
...

و به راستی نمی توان از یاد برد همه آن چیزهایی که بعد از آن روز برای ما ورق 

خورد

تلخ و شیرین

ولی ما شاهد ورق خوردن برگی از تاریخ ایران بودیم...گاه که خسته می شوم این 

روزها به خود می گویم آزاده این دفتر هنوز داره ورق می خوره... و ما با کلی تجربه 

و خودآگاهی بیشتر همچنان ورق می زنیم این دفتر را

...

ما راهی به جز پیروزی مردم سالاری در پیش رو نداریم


اقتدارگرایان جایی در فردای ایران زمین ندارند

...

مگر می شود دوم خرداد را از خاطر برد

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۹۰

من معذرت می خواهم


یعنی نسل انقلاب که دهه شصت عزیزانش را از دست داد و همه ما ایستادیم از روزهای قبل از انتخابات تا همین واپسین روزها، و گفتیم و نوشتیم 
که باید به فردا نگاه کرد، الان حق داره به خیلی ها تلنگری بزند و بگوید که، دیدیم نگاه به فردای تان را! دوستان مقاله می نوشتند ستون به ستون و از
آشتی و فردا های سبز می نوشتند....حالا که خاتمی فرض آشتی را در این همه خفقان و تنگنا و نتوانستن ها و نکردن ها و نبودن ها 
و نیستن 
های" ما "مطرح کرده به خاتمی می نویسند بیا عذر خواهی کن!!؟
آقای خاتمی راست می گویند تو هم عذر خواهی کن... کاش آنقدر دلهایمان بزرگ بود و مقاصد همه ما خیر که همه در برابر هم مینشستیم و از هم 
عذر می خواستیم..بابت سالهای سال بدبختی و بیچارگی و ننگ و تباهی که براستی از ماست که بر ماست... من هم عذر خواهی میکنم که در 
کنار من آنهایی ایستاده بودند و به پشتوانه حضور تک به تکشان تصور کردم ما به دنبال فردایی هستیم، با علم بر همه سیاهی هاـ  بدون نفرت از 
دیروز، که آنروزها بخشیدن ها نه ننگ بود و نه خیانت. و در ان حجم همصدایی ها ، درد و آه و نفرت سینه سوخته نسلی را نشنیدم و دم از فردا ها 
زدم. نشنیدم؟ چرا شنیدم ولی باور داشتم که راه از همین گذار سخت باید بگذرد !!! من عذر می خوام از اینکه درد آن زنی که شوهر از دست داده 
بود و موسوی را دشنام میداد نفهمیدم وقتی در کنار "تو" ایستاده بودم، تویی که امروز خونخواه مختاری ها و اشکان ها و بقیه هستی...فردا چه ؟ 
چند سهراب دیگر! و چند ندای دیگر؟!؟

...
این هم در لا به لای اخبار می گذرد
سرمان شلوغ است به لایک های فیس بوکی
سرمان شلوغ است به چهار جمله نیش دار
خیلی کار داریم و ما می دانیم و مامی توانیم
...

خاتمی، ساکت
نه
خاتمی آنگونه بگو که داغ دلمان خنک شود
آنگونه بگو که داروی این طاعون سیاه این روزها شهد شیرینی باشد در گلویمان
بگذار تا هر چه داد داریم، مانند آنروز در سالن دانشگاه باز هم برسر تو بکشیم
!چرا که گویی ما تنها دردکشان ایران بوده ایم
ما از همان روز های اول انتخابات تو و یا انتخابات 2 سال پیش یادمان رفته بود
که: تا یادمان است این خاک همیشه ندا داشته
ما درد عمو ها و و پدر ها و مادرهایمان و صورت خیس و پر از اشکشان از همه تلخی ها و سیاهی ها را، یا چشم پوشیدیم، یا نه، با باوری سبز، 

گفتیم: ببخش ولی فراموش نکن

؟!؟
...

کاش که باور هایمان را سلامی سبز دهیم