شنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۹۰

شب هايى پر سوال

گاهى از همه لگدهايى كه خوردى يه جايى نفس ميبره.../همون جايى كه ديگه نه دردت مياد، نه گريه دارى نه عاشقانه ها را ميشنوى و آغوشي ميطلبي.../ دقيقا همون جايى كه داد ميزنى .... ديگه بسه!!
بعد بغضي هم نيست كه بشكنه.../ آروم به ادمها نگاه ميكني و مثل باد ميگذري در بينشون...