
دو هفته ای هست که دلم میخواد بنویسم،ولی هر بار این صفحه را باز کردم،بغض کردم و بستمش...آره خانه ام در آتش است...آتش حتما شعله و زبانه نمیخواهد،نگاه در حال مرگ ندا شعله آتشش تا سالها دلم را خواهد سوزاند... روز اولی که درمونده از همه جا به جلوی سفارت رفتم و بر زمین نشستم و هق هق گریه کردم هنوز هم باور بر سیاهی داستان نداشتم...چهره زشت دیکتاتور مستبد و کودتایی یکباره نقاب برکشید و ندا های هم وطنم را در خاک و خون غوطه ور کرد...دلم تنگه ایرانِ...دلم برای تک تک مردم با غیرت هم وطنم این روزها تنگ شده...و به تک تک همون دستها و صداها افتخار میکنم... تک تک این روزها که هر روزش را جمع شدیم و فریاد داد خواهی سر دادیم هرگز آسون نگذشت...ولی این کجا و آن کجا
این کجا که از مشتی سلطنت طلب و کمونیست پوسیده و مجاهد خاین ناسزا شنیدیم وایستادیم و دست رد به سینه آنها زدیم وتهمت ها فقط خنده تلخ بر لبانمان نشاند و آن کجا که هموطنم، دختر و پسر، پیر و جوان سینه سپر کردند و ایستادند تا زشتی کودتای سیاه،دروغ و دزدی را با همان دستان خالی از چهره ایران بزدایند... و من از همان لحظه نخست نگران و آشفته از سنگینی باتوم ها به تن و روح تک تکشون بودم
من باور دارم که روزی پیروزی را جشن خواهیم گرفت
ولی جای ندا ها آن روز هم خالی خواهد بود و آن نگاه مظلوم که با چشم باز جان از بدن رها کرد همیشه و همیشه بر دل و روحمان خواهد بود
شرم بر دستان بوی خون گرفته آنهایی که هموطن خود را به بهای قدرت طلبی به خاک و خون کشیدند
پاینده ایران
این کجا که از مشتی سلطنت طلب و کمونیست پوسیده و مجاهد خاین ناسزا شنیدیم وایستادیم و دست رد به سینه آنها زدیم وتهمت ها فقط خنده تلخ بر لبانمان نشاند و آن کجا که هموطنم، دختر و پسر، پیر و جوان سینه سپر کردند و ایستادند تا زشتی کودتای سیاه،دروغ و دزدی را با همان دستان خالی از چهره ایران بزدایند... و من از همان لحظه نخست نگران و آشفته از سنگینی باتوم ها به تن و روح تک تکشون بودم
من باور دارم که روزی پیروزی را جشن خواهیم گرفت
ولی جای ندا ها آن روز هم خالی خواهد بود و آن نگاه مظلوم که با چشم باز جان از بدن رها کرد همیشه و همیشه بر دل و روحمان خواهد بود
شرم بر دستان بوی خون گرفته آنهایی که هموطن خود را به بهای قدرت طلبی به خاک و خون کشیدند
پاینده ایران