آرامش من با واژه ها به یغما برده می شود
وقتی با واژه ها درگیر می شوم سخت ترین لحظه های بودن من است
وقتی بین خوب و بد در لایه های ذهنم می چرخم و خاطره ها مرا می چرخاند
گاهی از انحصاری شدن عشق فرار میکنم و از سوی دیگر سلولهای خاکستری ذهنم به دنبال امنیت و آرامش می گردد
ولی همین من ، از آرامش روزها و لحظه ها خسته شده و طغیان خود و یا تو را می طلبم وطغیان نکنی، طغیان می کنم
و در این کارزار روزی مثل امروز خسته می شوم از این دَوَران روح و روانم
آری روزی در اوج عشق فرار می کنم از هر "مال تو" شدن و از هر "مال من" شدن ولی چطور در این لحظات محو می شوم در تصور "مال تو" شدن و تشنه می شوم به تصور "مال من" شدنت!
و همین من که باور دارم آدمی نه مالک جسم دیگریست نه مالک روح دیگری چگونه گم و گیج می شوم بین "داشتن و بودن"
کسی بچیند این سیم سرد فلزی را...
۱ نظر:
این همه کلام
این همه واژه
و من
باز
بی واژهام هنوز
ارسال یک نظر