از نشستن و خیره شدن چه سود؟
مگر نگفته بودی کارِستان میخواهی؟
نکند از من برنمیآید؟
خواستی تو پیشاپیش برو، خواستی هم، پس بیا. نمیبینی مگر؟
رگهایت از دو ستون سنگی پاهایت زدهاند بیرون، پیچ خورده دور آن میلهها و آهنهای صندلیات، دارند راهی به کف پارکت خانهات می یابند تا فرو بروند و جاخوش کنند و بدوانند تا به انتها و آنوقت است که از تخم خاکستری چشمانات برگهای سبز بیرون میزند و تو دیگر تو نیستی
حالا ، اینجا، از جایی که تو همیشه هستی، از جایی که همیشه نشستهای، من هم هستم و می بینمت !، و روزها را طی می کنم مثل تو و هر روز تو . من اینجایم و چمدانم همه چیزش در کمد تو جا خوش کرده و دلام غنج میزند. میرود، برمیگردد. شوریده است. سروسامان میدهد، رتق و فتق میکند همه جای دلم را
حالا،شب شده است. چراغ خاموش است. باد نمیآید. من اینجا هستم، اینجا نشستهام، میبینی مرا؟
۱ نظر:
چه قشنگ شده اینجا
ارسال یک نظر