سلام مهربانم
ديشب که در کوچه خودم را رها کردم و سرمای بهاری صورتم را نوازش می داد با خود می اندیشیدم که تو براي من قبل از اینکه هر جايگاه دیگه ای داشته باشی یک دوست خیلی خیلی خیلی عزیزی. و من هم عاشق این دوستی ام. واقعا وقتی سهراب میگه خانه دوست کجاست من را همیشه به این فکر می انداخت که دوستي از معشوقه بودن و عشق شاید بالاتر باشه...انگار که فضاي دوستی امن تر از عشقه نمیدونم چرا ولی فکر میکنم دلیلش اين باشه که آدمها در طول زمان کاسه بلور عشقشون اونقدر ترک بر ميداره، اونقدر به دست نا اهل میوفته که برای باور کردنش زمان تنها راه حله...ولی دوستی و اعتماد و رها شدن فکری با کسی که کنارت ایستاده و دوستش داری خیلی ارزشمنده... خیلی زیباست که بدون مرز و اندیشه تمام واژه ها را رها میکنی و قضاوت نمیشی! حداقل برای من که اینطوریه. هميشه بازی همینطوریه،یکی بذر عشق را می پاشه و اون یکی فقط کافیه که در فضای اعتماد و دوست داشتن اين بذر را بپذیره و کم کم در ان رشد کنه. من شاید مثل تو که بی پروا ازعشق سخن ميگویي حرف نزنم ولي امنيت عاطفی که در این دريای طوفانی به من میدی خیلی بالاست. و من تکیه دادم به شونه های تو و دارم باهات اوج میگیرم. و در کنار همه مهربانی هایت من باوردارم به این دوستی.
من باور دارم که برای بودن کنار تو نباید روحم را جراحی کنم و قسمتهاي آرام و طغیان گر و قانون ستیزم، تضادها و درگیری های درونم را از تو پنهان کنم... ميدونی جنس این دوستی و عشق با تمام اون چيز هايی که من تجربه کردم يه فرق بسیار جالبی داره و اون اینه که طرف مقابل من آدم باهوش و دانايیه... این بازی برای من با تمام بازی های که تا حالا کردم فرق میکنه...نه باید تلاش کنم که گاه و بیگاه زنگ را به صدا در بیارم تا قسمتی از من در پشت صورت مهربانم ندیده و پنهان باقی بماند و نه باید خودم را ثابت کنم که من در ورای زن بودن انسانم، نه اينکه در تلاشم تا کسی را از ته چاه حماقت بیرون بکشم، نه اینکه نگران هستم که ته این داستان نه دست سیاه مرگ، که دست جهل آدمی من را از اين آدم دور خواهد کرد، و برگ دیگری از تاریخ زندگی من خواهد شد...ناراحت نشو از اینکه اسمش را میزارم بازي، شاید به خاطر اینه که من کل زندگی را بازی میبینم. که هر گوشه ای از اون راه و رسم خودش را داره.
میبوسمت عزيز مهربونم
ديشب که در کوچه خودم را رها کردم و سرمای بهاری صورتم را نوازش می داد با خود می اندیشیدم که تو براي من قبل از اینکه هر جايگاه دیگه ای داشته باشی یک دوست خیلی خیلی خیلی عزیزی. و من هم عاشق این دوستی ام. واقعا وقتی سهراب میگه خانه دوست کجاست من را همیشه به این فکر می انداخت که دوستي از معشوقه بودن و عشق شاید بالاتر باشه...انگار که فضاي دوستی امن تر از عشقه نمیدونم چرا ولی فکر میکنم دلیلش اين باشه که آدمها در طول زمان کاسه بلور عشقشون اونقدر ترک بر ميداره، اونقدر به دست نا اهل میوفته که برای باور کردنش زمان تنها راه حله...ولی دوستی و اعتماد و رها شدن فکری با کسی که کنارت ایستاده و دوستش داری خیلی ارزشمنده... خیلی زیباست که بدون مرز و اندیشه تمام واژه ها را رها میکنی و قضاوت نمیشی! حداقل برای من که اینطوریه. هميشه بازی همینطوریه،یکی بذر عشق را می پاشه و اون یکی فقط کافیه که در فضای اعتماد و دوست داشتن اين بذر را بپذیره و کم کم در ان رشد کنه. من شاید مثل تو که بی پروا ازعشق سخن ميگویي حرف نزنم ولي امنيت عاطفی که در این دريای طوفانی به من میدی خیلی بالاست. و من تکیه دادم به شونه های تو و دارم باهات اوج میگیرم. و در کنار همه مهربانی هایت من باوردارم به این دوستی.
من باور دارم که برای بودن کنار تو نباید روحم را جراحی کنم و قسمتهاي آرام و طغیان گر و قانون ستیزم، تضادها و درگیری های درونم را از تو پنهان کنم... ميدونی جنس این دوستی و عشق با تمام اون چيز هايی که من تجربه کردم يه فرق بسیار جالبی داره و اون اینه که طرف مقابل من آدم باهوش و دانايیه... این بازی برای من با تمام بازی های که تا حالا کردم فرق میکنه...نه باید تلاش کنم که گاه و بیگاه زنگ را به صدا در بیارم تا قسمتی از من در پشت صورت مهربانم ندیده و پنهان باقی بماند و نه باید خودم را ثابت کنم که من در ورای زن بودن انسانم، نه اينکه در تلاشم تا کسی را از ته چاه حماقت بیرون بکشم، نه اینکه نگران هستم که ته این داستان نه دست سیاه مرگ، که دست جهل آدمی من را از اين آدم دور خواهد کرد، و برگ دیگری از تاریخ زندگی من خواهد شد...ناراحت نشو از اینکه اسمش را میزارم بازي، شاید به خاطر اینه که من کل زندگی را بازی میبینم. که هر گوشه ای از اون راه و رسم خودش را داره.
میبوسمت عزيز مهربونم
۲ نظر:
چقدر خوب است که همچین دوستی را پیدا کرده ای. برایت خوشحالم ...وچقدر قشنگ احساست رو بیان کردی
سلام. متن زیبایی بود. من توی یکی از متن های قدیمیتون هم کامنت گذاشته بودم و ازتون درخواست کرده بودکه به وب لاگ من سر بزنین. شاید ندیدین. شاید هم دیدین و سر نزدین. شاید هم دیدین و سر زدین. به هر حال اینجا دوباره کامنت می زارم. دوست داشتین به وب من سر بزنین. شاید ارزش خوندن و لینک دادن به وب لاگ خودتون رو داشته باشه. من که شما رو لینک کردم. راستی من و شما یک دوست مشترک هم داریم.
اسم وب لاگم نون مثل جمشید هستش و آدرسش هم :
www.nlikejamshid.blogfa.com
به سلامتی دوست مشترکمون
ارسال یک نظر