پنجشنبه، اسفند ۲۲، ۱۳۸۷

ترس های بیهوده

دو هفته اي هست که من به لطف یکی از دوستام از درد اسفبار بی کاری نجات پيدا کردم
ولی دلم نيومد اين اعتراف نامه را اینجا ننويسم....ء
زندگی قوانين عجيب خودش داره... يه روزهايی ميرسه که برای فرار از روزگار سخت به چيزی پناه ميبری و از داشتنش ممنون و متشکر ميشی که در حالت عادی حتا تصورش را هم نميکنی!!!ء
ميدونيد من خيلی ازکل مقوله دندان پزشکی ميترسيدم..از اون صدای دريل کردن و خلاصه هر کاری که دکتر دندان پزشک عزيز انجام ميداد...يادمه آخرين باری که مجبور شدم برم 2 سال پيش بود...اون روز صبح وقتی از خواب پاشدم از درد نصف صورتم بی حس شده بود...بازم به اين اميد بودم که خودش خوب ميشه و رفتم سر کار...ظهر تلفنم زنگ خورد و من که دیگه به زور ميتونستم حرف بزنم
فهميدم که برام وقت گرفته...و خيلی با ترس رفتم پيش دکتر...ء
اين را اينجا داشته باشيد
از طرف ديگه هم قبلاً گفتم که من از مرگ هم ميترسم...ء
اين دوتا رو بزارين کنار هم....حالا من توی مطب دندان پزشکی کار ميکنم و هر روز بايد ماشينم را در کوچه روبروی قبرستان پارک کنم...ء
جالبه نه؟
حتما شما هم شنیده اید که ميگن از هر چی که بترسی یا بدت بیاد سرت ميياد!!!!باور کنيد که من ديگه رسما اين قبول دارم
من همينجا مينويسم که من ديگه نه از دندون پزشکی ميترسم و نه از قبرستان و نه از هيچ چيز ديگه....ء
همین جا بگم از مرد هندی و سری لانکايی هم بدم نمی آد...بنده های خدا.... ميترسم اين هم تو راه باشه!!!ء
راستی کنار محل کار من يه مسجد هست که من کشف کردم زنها را به اونجا راه نميدن!!!وای امان از اين نوع بشر که خانه امن خدا را
هم از کج بينی هاش ايمن نگذاشته...ء
بعضی از زنهايی که ميان اونجا اينقدر در فرهنگ مرد سالاری گم و تحقير شده هستند که تمام زجر و درد اونها از خطوط چهرشون
معلومه...و نگاه مردهايی که سنگينی ميکنه بر باورهام و حريمم... بعضی وقت ها بايد به خودم ياد آوری کنم که اينجا لندنِ!!!ء
يعنی زنها يی که به این شکل در لابلای پارچه ها نه تنها چهره و موی سرشون پوشیده شده بلکه تمام هویتشون پوشيده شده حتا درلندن هم قدرت عصيان کردن ندارند؟؟؟
من اين چند روزه اينجا توی لندن دلم برای خيلی ها سوخته...خيلی وقت بود که درد اجتماع آزارم نداده بود
...

۲ نظر:

ناشناس گفت...

دل ساده چی بگم !
یادمون باشه برای یک بار ایستادن هزار بار زمین خوردیم

ناشناس گفت...

ببین هنوزم می‌ترسی‌، داری روزگارو گول میزنی. میخوای بهش اینجوری بگی‌ دست از سرت برداره :))))))
به این سادگیها نیست عزیزم، این کهن مرموز بی‌ نامو نشون به این سادگیها گول نمیخوره. میلیارد میلیارد از نوع منو تو رو زیر خاک کرده، البته تو عزیزم، صد سال که بیش نه کم زندباشی و اینقدر خوب زندگی‌ کنی‌ که بدشم پاینده به مونی.
با یک دنیا آرزوی خوب برای تو دختر بینظیر در مهربانی
مهشید