لعنت به اين دلتنگی که بعضی وقتها امان ازم ميگيره
بوی عيد...بوی اصفهان...قهوه خونه زير پل...صدای آب..چراغ های پل سی و سه پل...قيافه های آشنا...صداهای آشنا...بغلهای گرم...بوسیدن ها...عید دیدنی رفتن ها
نه الان ديگه نميدونم دلم هوای چی کرده
ظرفم پر شده... هنوز با هيچ کس تو ايران نتونستم حرف بزنم...بغض بدی تو گلوم به هم فشرده شده
اين چند روز همش به مستی گذشت...امشب رو هم به مستی ميگذرونم
به سلامتی همه اونهايي که دوستشون دارم و نيستند
نه!!!من اگه اين بار به خونه برگردم ديگه توان برگشتن به اين همه غربتِ غريب را ندارم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر