ديشب خيلی شب عجيبی بود...امروز هم بوی عجيبی توی هوا بود...هی عميق تر ميدادمش تو...نميدونم بوش من را ياد
چی ميانداخت!!!!هنوزم پنجره ام را تا ته باز گذاشتم و دارم سعی ميکنم اين حس و بوی عجيب را بيشتر به درونم بکشم
راستی دو روز حس مورچه شدن بهم دست داده
منم حق دارم بعضی وقتها از دستهای قوی بترسم...هنوز بدنم سرد...ميدونم گله ای هم نيست
شايد با ويسکی و يخ داغ بشم...نميدونم
راستی لندن شکل بهار به خودش گرفته..يعنی من دارم به تنهايی عادت ميکنم؟
چی ميانداخت!!!!هنوزم پنجره ام را تا ته باز گذاشتم و دارم سعی ميکنم اين حس و بوی عجيب را بيشتر به درونم بکشم
راستی دو روز حس مورچه شدن بهم دست داده
منم حق دارم بعضی وقتها از دستهای قوی بترسم...هنوز بدنم سرد...ميدونم گله ای هم نيست
شايد با ويسکی و يخ داغ بشم...نميدونم
راستی لندن شکل بهار به خودش گرفته..يعنی من دارم به تنهايی عادت ميکنم؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر