چهارشنبه، فروردین ۲۶، ۱۳۸۸

رنگ ها و تو


هر روز که توی اين مسير پام تا ته روی پدال گاز فشار ميدم تا که شايد پنج دقيقه زودتر برسم ،توی همون استرس باز هم از گوشه چشمهام ميبينم که دور و برم رنگ عوض کرده يک روز صورتی...فردا سبز کم رنگه...دو روز بعد يه دست سفيد...امروز هم که دشت يه دست زرد شده بود
من بهار را برای همين تنوعش دوست دارم....تمام تازگيش به همين تنوع رنگ ها و بوهای وحشیشِ. پاييز هم جور ديگه اي همين خصلت را با خودش داره
خوب که نگاه ميکنم ميبينم تمام آدم هايی را که دوستشون دارم پر هستند از همين تنوعها، گاهی پاييز و گاهی بهار گونه ...اگه تابستونی بشه و هر روز آفتاب بتابه يا زمستونی بشه و هر روز بارونی و خاکستری بشه...وقت رفتنِ اون موقع
جنگ و جدالی هم نيست...من از آوای يکنواخت خسته ميشم
آن را نمینوازم....برایم ننوازش

هیچ نظری موجود نیست: