توی تاريکی دنبال دگمه های کيبرد ميگردم
دلم خاليست...انگار که سالهاست خاليست
اصراری نيست...باور کن...من به حجم خالی لحظه هايم خو گرفته ام
از همان روز که کيف قرمز را بر شانه هايم انداختم و از پله های برقی مهر آباد بالا رفتم
به الفبای اين ساز آشنای تنهايی آشنا شدم
حالا از آن روز سال ها ميگذرد...آسوده باش عشقم
۲ نظر:
سلامی به آزاده،
گاهی یادداشت هایت را می خوانم. این نوشته "خاکستری" خیلی خوب بود و من گرچه ایرانی نیستم اما آن روزها تهران بودم و همه را به خاطر دارم و راستی حس بدی داشتم که سیزده روزنامه را بستند و وقتی انجمن اسلامی تغییر کرد آنجا پاتوقم شده بود چقدر بحث می کردم و خودم کاندید نشدم اما سخنرانی دوستم را نوشتم و بخشی را ادیت کردم و اون اول شد اما دبیر نشد البته. با اکبر عطری هم کلاس بودم که پسان تر رفت امریکا و در کمیته ورابط خارجی هم سخنرانی کرد و نمی دانم حالا کجاست.
راستی ازاده من هم الان در لندن هستم هفت ماهی است که اینجام. می توانم ببینمت؟ امیدوارم فکر منفی نکنی. من با این ای دی در مسنجر هستم
y.r123@yahoo.com
سلامی به آزاده،
گاهی یادداشت هایت را می خوانم. این نوشته "خاکستری" خیلی خوب بود و من گرچه ایرانی نیستم اما آن روزها تهران بودم و همه را به خاطر دارم و راستی حس بدی داشتم که سیزده روزنامه را بستند و وقتی انجمن اسلامی تغییر کرد آنجا پاتوقم شده بود چقدر بحث می کردم و خودم کاندید نشدم اما سخنرانی دوستم را نوشتم و بخشی را ادیت کردم و اون اول شد اما دبیر نشد البته. با اکبر عطری هم کلاس بودم که پسان تر رفت امریکا و در کمیته ورابط خارجی هم سخنرانی کرد و نمی دانم حالا کجاست.
راستی ازاده من هم الان در لندن هستم هفت ماهی است که اینجام. می توانم ببینمت؟ امیدوارم فکر منفی نکنی. من با این ای دی در مسنجر هستم
y.r123@yahoo.com
ارسال یک نظر