شهر کوچک من
امروز بعد از چهار ماه رفتم به شهر کوچکی که 7سال در اون زندگی میکردم
امروز بعد از چهار ماه رفتم به شهر کوچکی که 7سال در اون زندگی میکردم
و به اون خونه ای که من يه روزی عصيان گرايانه چمدونمُ جمع کردم و رفتم توش، و خيلی چيز ها را اونجا تجربه کردم.خانه نقلی کوچيکی بود ولی فضای گرمی داشت. اون حياط سبزپر از سنجابُ بلبل و اون زن صاحبخونه انگليسی مهربونی که کلی برام بودنش وزن بودن داشت و خيلی وقتها به داد تنهاييم ميرسيد، و شوهر گلش که هميشه مواظب بود که دم خونه من يخ نزده باشه
آره دلم هوای اونجا را کرده بود...مردمی که به هم لبخند ميزنند...و شهری که در کل دو تا خيابون بيشترنداشت...من هنوزم با لندن غريبه ام...زمان ميبره تا به اين شهر شلوغ که خيلی چيزاش شبيه تهران
عادت کنم
آره دلم هوای اونجا را کرده بود...مردمی که به هم لبخند ميزنند...و شهری که در کل دو تا خيابون بيشترنداشت...من هنوزم با لندن غريبه ام...زمان ميبره تا به اين شهر شلوغ که خيلی چيزاش شبيه تهران
عادت کنم
۸ نظر:
wow!khoob, vali kotah....!!??
kootah chi??daastan benevisam?lol
1 page! the same locality
در ضمن بگم که من نه نویسنده هستم و نه روزنامه نگار
manzoooret chi boood:D
Inam Bemoneh...!
As you wish
مبارکه خیلی خیلی خوشکله :D
خیلی خیلی سپاس
:)
ارسال یک نظر