شنبه، بهمن ۱۰، ۱۳۸۸

اعدام


خبر کوتاه بود

-------- ((اعدامشان کردند.))

خروش ِ دخترک برخاست
دو چشم ِ خسته اش از اشک پُر شد،
گریه را سر داد ....

و من با کوششی پُر درد اشکم را نهان کردم.
می پرسد ز من با چشم ِ اشک آلود
چرا اعدامشان کردند؟

-------- عزیزم دخترم!

آنجا، شگفت انگیز دنیایی ست
دروغ و دشمنی فرمانراویی می کند آنجا
طلا، این کیمیای خونِ انسان ها
خدایی می کند آنجا
شگفت انگیز دنیایی که همچون قرن های دور
هنوز از ننگِ آزار ِ سیاهان دامن آلوده ست.
در آنجا حق و انسان حرف هایی پوچ و بیهودست
در آنجا رهزنی، آدمکشی، خونریزی آزاد است
و دست و پای آزادی ست در زنجیر ...

عزیزم دخترم!
آنان
برای دشمنی با من
برای دشمنی با تو
برای دشمنی با راستی
اعدامشان کردند
و هنگامی که یاران
با سرودِ زندگی بر لب
به سوی مرگ می رفتند
امیدی آشنا می زد چو گل در چشم شان لبخند
به شوق ِ زندگی آواز می خواندند
و تا پایان به راهِ روشن خود با وفا ماندند.

عزیزم!
پاک کن از چهره اشکت را ز جا برخیز!
تو در من زنده ای، من در تو، ما هرگز نمی میریم
من و تو با هزارانِ دگر
این راه را دنبال می گیریم
از آنِ ماست پیروزی
از آنِ ماست فردا با همه شادیّ و بهروزی

عزیزم!
کار ِ دنیا رو به آبادی ست
و هر لاله که از خون ِ شهیدان می دمد امروز
نویدِ روز ِ آزادی ست.

شعر از هوشنگ ابتهاج

هیچ نظری موجود نیست: