شنبه، تیر ۰۵، ۱۳۸۹

تولد یک سالگیه من در جنبش سبز


در کنار همه بغضها باید شاد بود و جنبش سبز را زندگی کرد...22خرداد برای من هم تولدی بود...در طول سالی که گذشت، گریستم...امیدوار شدم...خندیدم... محکم ایستادم...کودکانه گاه خشمگین شدم...گاه خسته شدم و بر سنگفرش خیابان نشستم...زمین خوردم...ایستادم...هوشیارانه به دور و برم نگاه کردم... از حرفهای بیهوده گذشتم...فهمیدم هر سلامی دوستی نیست و هر نقدی دشمنی نیست... به همه اعتماد کردم تا آنجا که شکستندش... یاد گرفتم که جنبش در خارج از ایران موتور 12اسب بخار لازم داره و چون فضا رطوبتش زیاده و دشمن واقعی دور از دسترسه میکروبهای شایعه و هوچی گری در این فضا به سرعت رشد میکنه و خیلی سریع جای آنکه کنار تو است با آنکه در مقابل تو است عوض می شود...یاد گرفتم که برای گذر از دیکتاتوری بزرگ باید حتی در برابر دیکتاتوری های کوچک هم ایستاد، هر چند سخت و انرژی بر...

و این یکسال با همه لحظه های پر از سوالش گذشت... ولی خوشحالم که امروز کسانی که از کف همان خیابان به هم سلام دادیم در کنارم هستند که اگر اشکی به گونه ام میغلطد آن را با مهر پاک میکنند.... و گه گاه با شادی های هم شاد میشویم. و این راه بس طولانیست. زمان میبرد تا دیکتاتور درون هر ایرانی معنی دیگری به خود بگیرد و از من به ما برسیم. سوال ساده بود "رای من کجاست" و امروز هر جوابی به سوالات ما دهند همچنان ما ایستاده ایم تا دیده شویم، شمرده شویم و به حساب آییم و حق عزیزانی که خونشان به پای این سوال ساده ریخته شد را باز ستانیم.

جمعه، تیر ۰۴، ۱۳۸۹

برای بابا

برای تو مینویسم بابا
برای تو که در اولین روز های زندگی ام مرا آزاده نام گذاشتی
برای تو که هیاهوی زندگی و دلتنگی و تمام مشکلاتم مرا از تو دور کرده ولی من در تنها ترین لحظاتم به یاد لحظه ای نشستن در کنارت بغض میکنم...اشکهایم سرازیر میشه اونقدر که باورم نمیشه 33ساله هستم
خسته ام بابا از این دنیایی که در تصورم نبود که از فضای پر عشق خانه ای سبز کم کم اینگونه دور شوم و در تنهایی آن پرسه زنم...هنوز هم باورم بر این است که من هر چه بسازم و هر چه بدست آورم اندکی از روح مرا سیراب نخواهد کرد تا آنکه ساعت 7عصر در خانه را باز کنم و با هم گپی بزنیم...هر چند پر از گلایه های روزمره
آزاده هیچ وقت نتونست زیر بار غیر آزاده بودن بمونه...شاید این بزرگترین جرم من بود
شاید من هیچ راه دیگه ای به جز آنچه برگزیدم نداشتم...ولی سخت دلتنگم
انگار که دنیا جزیره کوچکی شده..ایران زندان اوین است و انگلیس جزیره ای دور از هر آنچه بتوانم در آن ریشه کنم... کفش به پا ایستاده ام...نه راست میگویی مشکل منم..من اهل ریشه دواندن نیستم ..من دختر عصیان گر و طغیانگری بودم... زور پذیری در ذاتم نبوده...گاه خنده ام میگیرد از آنانکه در این جزیره که تنها منفعتش آزادیست به دنبال زورگویی به من هستند... نمیشناسند این موجود زور گریز و زور ستیز را...گاهی هم باید خندید به کودکی آنانکه حقیرند و از حقارت به هیچ رسیده اند
بابا اینقدر حرف دارم برات تعریف کنم که چه گذشت در یکسال گذشته بر آزاده... هنوز یادمه که شنبه بعد از انتخابات وقتی بهت زنگ زدم چطور بلند بلند گریه میکردم...گویی که بوی خونی که روزهای بعد بر زمینها و پستوی زندانها قرار بود به زمین بریزه دیوانه ام کرده بود... به راستی اون روز من به اندازه تمام روزهای بعد گریه کردم... عزیز تر از جانم وقتی که از کوچه پس کوچه های کشورم دور بودم و هر روز در وسط تظاهرات عکس یه نفر را به کاغذی می چسباندند که(...) به شهادت رسید(...) در خیابون تیر خورد(...)تو کهریزک کشته شد (...) تو خوابگاه بود (...)جنازه تجاوز شده اش را سوزاندند...و...و...و... و جلوی من فقط دیوار یخ زده سفارت بود و کنارم یه دنیا تهمت و ناسزا و ناروا و مارمولک که هر کدومشون اگر اندکی قدرت احمدی نژاد را داشتند ...واویلا.. و هر کدوم از اینها اونقدر درد را زیاد میکرد که دلم میخواست فردا بیام همون جا...بین همون مردم...سیاه بپوشم ولی دل و روحم سبز باشه...داد بزنم...عزا داری کنم... بسازم...بجنگم... بین همان هایی که درد رای گم شده مردم و خون ریخته شده دادشان را در آورده و نه آنهایی که به بهانه های ساده چون حکومت بر بلندگوها انگاری که میخواهند برصدای بی صدای مردم خط و رسم و باید و نباید بکشند ... و نه کسانی که از هزار و یک ترفند و تهمت و چاپلوسی استفاده میکنند تا قد علم کنند...امان از روزگار که این آدمها را چه شکلی به نا کجا آباد ها میبره... ؟!
بابا من در این جنگل خیابانی خیلی چیز ها را تجربه کرد بعضی وقتها فکر میکنم راستی اگه موسوی انتخاب شده بود من برای یادگرفتن این همه چیز در کدوم کلاس باید اسم نویسی میکردم؟ پای تجربه کی باید مینشستم؟ در آنسوی این ناملایمات خیابانی و از کشاکش همین جنگل امروز یاران سبزی در کنارم هستند که بودنشان کم میکنه از سنگینیه همه دردها
همیشه روزهایی که خیلی خستم و داغون، تو خودم گم میشم و با خودم یاد آوری میکنم که بعضی صحنه ها هیچ وقت از یاد من نمیره....چشمان پرسش گر ندا در آخرین لحظه زندگیش... عکس سهراب با صورتی مظلوم بر روی سنگ مرده شور خانه با بدنی تا شده.... صورت جوان اشکان...امیر...کیانوش...ترانه و خیلی از کسانی که نمردند، و بر جنازه عزیزانشون زجه زدند....و آنها که زنده اند و در گوشه زندان با نام و بی نشان هر روز برای این ظلم ستیزی و زور ستیزی هزینه میپردازند
ومن ایستاده ام تا ادامه دهم این راه را....خسته ام آنقدر که اگر آغوش امنت را بگشایی ساعت ها در آن از هوش خواهم رفت...خسته ام تا آنجا که این روزها دست و پایم را فرمان میدهم تا حرکت کنند...خسته ام چرا که روزمرگی های زندگی ام سخت میگذرد...ولی باید ادامه میدادم و باید ادامه دهم...من با خودم عهد بستم "من ایستاده ام تا ..."
ولی به من حق بده اگر از پس همه این ناملایمات بر آیم که بر آمده ام و خواهم آمد ولی در برابر دلتنگی ام عاجزم...دلتنگم برای باز کردن در خانه و دیدن روی تو، که نگاهم کنی و بگویی
سلام بابا

دوشنبه، خرداد ۱۷، ۱۳۸۹

فراخوان گردهمایی 22 خرداد لندن



با تشکر ار حسین تاراز برای ویدئو

منبع http://www.youtube.com/watch?v=K2SNJdbiBrc

یکسال گذشت

و ما از امید سبز به باور سبز رسیدیم

میدانم که استقامت سبز ما، راه سبز را تا تمدن سبز ادامه خواهد داد

اشکهای روز اول همه و همه به باور نشستند و ما امروز کمتر از ایرانی آزاد و آباد را در پیش رو نمی بینیم

هیچ کس را یارای باز گرفتن باوردمان نیست،هیچ قدرتی را قدرت مهار کردن و به سخره گرفتنِ آگاهی جنبش سبز از حقوق مدنی خود نیست... ما ایستاده ایم

ما در لندن همدل و هم باور و همصدا با همه ایرانیان در روز 22خرداد سبز به پا خواهیم ایستاد

وعده ما لندن

ساعت 3 بعد از ظهر- مکان روبروی سفارت ایران در لندن

پنجشنبه، خرداد ۱۳، ۱۳۸۹

مجوز راهپیمایی ما مادران آزادی اند..روزتان مبارک


مجوز تظاهرات 22 خرداد را اين سه تن صادر ميكنند
نگاهي بر آنان بينداز و ببين ميتواني نيايي ؟
مادران سهراب اعرابي ، اشكان سهرابي و ندا آقا سلطان .

مادران ايران . مادران آزادي
روز مادر است و مادرها به دور از آغوش عزیزانشان در گوشه به گوشه آن خاک ایستاده اند
روزتان مبارک مادران صبر
ما همه ندا و سهراب و فرزاد و کیانوش و اشکان و ...برای شما
باور کنید که فرزندانتان به تعداد تمام جوانان ایران زمین تکثیر شده اند
باور کنید که قطره ای از خونشان به بیهودگی نخواهد رفت
باور کنید که این دریا را خروش است و خروش است و خروش
باور کنید که ما همه همه با هم دوش به دوش هم ایستاده ایم