شنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۸۹

خرداد با همه زیباییش


یکسال از حماسه مردم ایران زمین میگذره


مردمی که ایستادند و در سکوت و در فریاد اعتراض کردند که رای من کجاست؟

مردمی که در زیر باتوم و شکنجه و تجاوز،احکام نا عادلانه، اعدام و سرکوب ایستاده اند

ملتی در حال متولد شدن است

تمدنی سبز نتیجه این تولد خواهد بود

سخت و دردناک است که بدون ندا ها و سهراب ها ما به پیشواز آن روز میرویم

سخت و دردناک است که عزیزانمون در زندانند

کوهیار و حسین و مجید در اعتصاب غذای خشک هستند

نگرانیم و معترض و امیدوار ولی 22خرداد از راه خواهد رسید و ما بار دیگر در برگی از تاریخ ثبت میکنیم که دیکتاتور ها ماندنی نیستند و روزی میدان های شهر های سبزمان را به یاد شهدای راه آزادی نامگذاری میکنیم.

هر کجای کره زمین که باشیم 22خرداد شانه به شانه یکدیگر آزادی را فریاد میکشیم

آزادی حق ماست

آن را به هیچ بر باد ندهیم

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۸۹

کودتاچی


خبر آمد که محافظ میرحسین را بازداشت کرده اند. نمیدانند که میرحسین دست کم بیست و چند میلیون محافظ دارد. و چقدر دیکتاتور ها همیشه حقیر و ناچیزند.
بوی خرداد پر حادثه می آید و سخت دلتنگ و نگران و امیدوارم
دلم میخواهد بر بام خانه ام فریاد بزنم الله اکبر و کنار همه آنهای دیگری که همانجا در همان خیابانها هستند فریاد بزنم مرگ بر دیکتاتور
راه طولانیست ....دلهرها کم نیستند... دلشکسته فرزاد هستم که در پای رفتن به چوبه دار به نگهبانان شکلات تعارف میکند و به یاد می آورم که این معلم مهربان روستا را که چطور نامه هایش از زندان آدمی را بر افروخته میکرد و به فکر فرو میبرد...
درد بزرگ دیکتاتوری و دیکتاتور پذیری ریشه در همان فرهنگ غنی ما دارد
پس ملتی در حال متحول شدن و به دنیا آمدن است دردی سخت و شیرین بر جان همه ما نشسته
همراه شو عزیز
کین درد مشترک
هرگز جدا جدا درمان نمیشود

دوشنبه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۸۹

بین سیاست و عشق

نمی دانم از عشق بنویسم یا از سیاست
دلم غوغاست
یاد شعری بر دیوار اتاقم افتادم

چقدر راه رفته ام ،چقدر بیراه رفته ام، اما رفته ام
سکون خصلت مرداب است

همیشه جنگ و گریز من بر سر رسیدن به دنیای آرام و فرار کردن از آن است
یکی پس از دیگری

و تو چه خوب بازی روح من را میشناسی
از تو میگریزم و به تو باز میگردم و در خود طغیان میکنم و میشکنم و میسازم
بلند و بی صدا
و تو آرام ایستاده ای
گویا که داستان این رفت و آمد ها را از بَر داری
نکند که تو هم سالها مسافر همین رفت و آمدها بوده ای؟
نمیدانم آیا روزی در میانه یکی از این طغیان ها ، درست در همان نقطه که به دنبال آرامشم، مینشینم و سر بر بازوانت میگذارم، یا نگاه مهربانت همیشه همراه این سفرهای هر روزه روح و روان من خواهد بود
از این گوشه به آن گوشه، از آن بغض به آن هق هق، از آن طوفان به آن دریا، از آن تغییر به آن دیگری
و از این بودن به آن شدن

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۳، ۱۳۸۹

شیرین



برای روز زن بود برایت پستر زدیم... همینطور که از دستگاه در آمد اشک بر چشمانم نشست... به فکرم افتاد که چه بر سرت آورده اند در زیر شکنجه و بازجویی...
ولی یکشنبه صبح....بنگ...بنگ...بنگ...بنگ...بنگ
پنج اعدام در اوج نا جوانمردی،قساوت و بی عدالتی
مگر اعدام جوانمردانه هم داریم؟؟ نه...
صدای دختری که هیچ گاه صدایش را نشینیدم این روزها و امروز بارها اشک بر چشمانم نشانده دختری بی پناه که در دستان بی رحمی فریاد میزند:

"من که در دستان شما هستم بگذارید حداقل با خانواده ام خداحافظی کنم. بگذارید برای آخرین بار با دوستانم خدا حافظی کنم .من که نمیتوانم فرار کنم . اما بگذارید محض رضای خدا برای آخرین بار صدای مادرم را بشنوم و ....."

و نگذاشتند که نه آخرین کلامش را به همبندی هایش بگوید و نه به مادرش
چه غریبانه رفت به استقبال آزادی اش
و شیرین پر کشید و آزاد شد



دلمان را شکستند...اشک بر چشمانمان نشاندند.. خانواده ها را داغدار عزیزانشان کردند...جنازه ها را به خانواده ها پس ندادند که عزیزانشان را با افتخار به زادگاهشان باز گردانند و صورتهای آرام و کبودشان را بوسه زنند....همه را خوب میدانیم... ولی آنها به مانند همه دیکتاتورهای تاریخ نمیدانند که ما همه چه محکم دوش به دوش هم می ایستیم،امروز محکم تر از دیروز، و عدالت خواهی و آزادی را با هم فریاد میزنیم...ما ایستاده ایم


شیرین خواهر تنهای من که تنها ایستادی و تنها بر چوبه دار رفتی، من ایمان دارم که روزی فارس و کورد و ترک و بلوچ و ... در ایرانی آزاد و آباد با حق و حقوق برابر زندگی خواهند کرد... و یاد تو همیشه بر زبانها خواهد ماند... هر چند که من مطمئنم کوردستان شیرین و فرزاد زیاد داشته.... و تو عزیز دل شکسته،هموطن کورد من،غریبی نکن ما همه عزاداریم و همدرد... شعر های کوردی در این گوشه ها و کنار ها این روزها از هر زبانی رواتر و گویا تر است... که دل را آتش میزند

و اسم شیرین بر یادها و دلها خواهد ماند

شنبه، اردیبهشت ۱۸، ۱۳۸۹

ندا

درست در شمالی ترین نقطه اتاقم روزها و بارها چشمم به این پوستر با نوشته ای که داره میخوره...هر بار چشمم را ازش می دزدم ولی اونجا هست و خواهد ماند
دلتنگی و بی قراری امان از روح و روانم بریده
ایران آزادم آرزوست
ولی همان ویران سرا را هم دوست دارم
من در غربت نخواهم مرد
من در غربت نخواهم پوسید
دیر یا زود به خانه باز میگردم


If tears could build a stairway

and memories a lane

I'd walk right up to heaven

and

bring you home again



سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۸۹

منشور

چه حقیر میشود آدمی در ورای پنجره خواستن
چه بزرگ میشود آدمی در ورای پنجره خواستن
چه آدمی تنها میشود در آنسوی دور رابطه ها
چه آدمی به کثرت میرسد در آنسوی دور رابطه ها
آدمی آدمی آی آدمی
آدمی
موجودیست پر از زاویه ها و منشورهای تو در تو
آدمی پر است از این همه سوال بی جواب و دست و پای بسته و فکر گریزپا
آدمی تنها به حکم آدم بودنش باید بدود...باید از تمام این منشور های تو در تو بگذرد تا خود و زندگی را هر روز تعریف کند
بردارد،
زمین بگذارد،
اوج بگیرد و چه غریبه میشود گاهی برای خود
منشور در منشور،
بین نور و تاریکی، بین خود باوری و خود ستیزی، بین عشق و تنهایی، بین دوری و دوستی، بین غربت و وطن،بین کودکی و بزرگسالی، بین سیاست و هنر، بین قضاوت و حقیقت، بین ساده دلی و حسابگری، بین نظم و بی نظمی بین باور و شک
و شاید سخت تر از همه بین خود با خود
آدمی همواره در گذر است
سخت میگذرد این روزهای پیچ در پیچ