یکشنبه، بهمن ۱۰، ۱۳۸۹

سهم تو

تو را به دست دخترکان رنگی و شیشه ای شهری سپردم که غربتش بر شانه هایت سنگینی می کند...از این حباب ها، بی خیالی و سبکی را بیاموز...زین پس تنها سهم تو از من نگاهی نگران ولی خاموش است و دیگر هیچ....والسلام

چهارشنبه، دی ۱۵، ۱۳۸۹

نمی دانم

نمی دانم چه حسی است
کلاهم را بر سر می کشم و به درونم می خزم
اینجا درونم هنوز کمی گرما هست
جهنم که نمی دانم چه باید بکنم
بگذار در ندانستن بگذرد
علیرضا پهلوی هم خودکشی کرد...یادمه لیلا که خودش را کشت هنوز ایران بودم به گوشه میز و دفترم رفتم و نوشتم که ما مردم مهربانی نیستیم با تاریخ خودمان
دلم برای مامانم تنگه
فعلا در سکوت می گذره
همه دنیا را سکوت گرفته