شنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۹

زنانگی

آمدم زنانگی را بنویسم
بین سیگنالهای اینترنتی گم شد و رفت
نوشتم زنی، عروسک نیستی
نوشتم که زنانگی ات را معامله نکن
-نه در خانه و نه در خیابان
نوشتم که آیا این راه و رسم فروش زنانگی از دل خانه ها بر می آید؟ء
یا نگاه خیس و حریص جامعه؟ء
یا معلم بر سر کلاس درس با غمزه گری هایش این گونه آموخته؟ء
یا شاید دستان خالی یک زن که در باورش متاع قدرتمند تر از زنانگی اش برای فتح خواسته هایش ندارد؟
و چه فرقی دارد که در ازایش به تو چه میدهند؟ - چه عشق باشد و چه زر- باز هم سلولهای خاکستری ذهنت را آرامشی امن فرا نمیگیرد
چه فرقی میکند اگر خریدار خانگی باشد یا خیابانی؟ چه فرقی میکند اگر دوره ای باشد؟ -
که این متاع را به هر چه بفروشی و به هر که بفروشی خسته و کوفته به گوشه ای خواهی نشست و به مانند بازرگانی که جنسش را ارزان از کف داده لب میگزی- معامله اش نکن
می دانم که این روزها همه راه ها طولانی هستند
...
و خیلی چیزهای دیگه
ولی گم شد و بین سیگنالهای اینترنتی رفت
شاید روزی دیگر

جمعه، شهریور ۱۹، ۱۳۸۹

باز مینویسم

میخواهم بنویسم
لایه های ذهنم پر از حرفهای گم و پیداست
پوسته ذهنم را میپویم، ورق میزنم لایه ها را
اشک- اشک از چشمانم راه می افتد
سکوتم از چیست؟
درد دارم بر دل؟
بغض دارم بر گلو؟
آه مادران است؟
اشک مظلومان است؟
دلتنگم؟
نمیدانم
باید غبار را کنار زنم، اوجی بگیرم و از آشیان عقاب بر باورهایم بنگرم
اوج بگیرم و دور از اشک و آه و میله زندان و داغ مادران و بی کسی کودکان یتیم شده برای فردا ها بنویسم
با حس سبز
با بوی عاشقی
با باوری سبز
رهایم کنید
بگذارید هوایی تازه در ریه هایم جا پیدا کند
خسته ام از دود
خسته ام از باورهایی که تنها نقششان سرابی است از تار عنکبوت هایی که بر باورها تنیده اند، وقتی که حتی عنکبوت هنرمند هم بر تارهای خشکیده اش مرده است
خسته ام از این همه هیچ
عصیان را دوست دارم
عصیان در برابر من
عصیان در برابر تو
عصیان در برابر زنانگی ام
عصیان در برابر مردانگی درونم
عصیان در برابر هر آنجه از درون و بیرون به بندم میکشد
عصیان در برابر این همه رخوت مرگ باری که بویی از سبز ندارد
سبز خواهم ماند
سبز خواهم زیست
سبز خواهم نوشت
سبز
بلند میشوم
پنجره را میگشایم
نقطه های مجهول ذهنم را مرکز پرگاری میشوم
اشک هایم را پاک میکنم
بغضم را فریادی میکنم بر گستره پهن آسمان
رخت های روی هم ریخته و نشسته را از پنجره به بیرون می اندازم
رخت نو می خواهم انگار
خسته ام از تکرار پوچ رخوت انگیز این اتاق
من از اینجا به عقابی که بر تیغه کوه نشسته نگاه می اندازم
همبازی من اوست

یکشنبه، شهریور ۱۴، ۱۳۸۹

روز تلخ قدس در لندن

دیروز 4سپتامبر2010روز قدس بود در کشورهایی مثل انگلیس

حدود ساعت 2 بعدازظهر رسیدم به جمعی که داشتند خودشون را برای شرکت در راهپیمایی حاضر میکردند. بین جمعیت چرخیدم، بینابین جمعیت چهرهای ایرانی را تک و توک میشد دید. احتمالا با حس زنانگی ابتدا سراغ دختری رفتم که پرچم ایران دستش بود

سلامم را با دشنام پاسخ گفت

خیلی تلخه تو خاک غریب ایرانی بهت دشنام بده...جواب دادم شرمنده ام که رنگ سبز بلوزم را هم تاب نیاوردی و به سراغ دومی رفتم

مردی میانسال که سلامم را جواب داد بهش گفتم حاج اقا نظرت چیه راجع به اونچه در ایرانمون میگذره....؟؟؟

نگاهم کرد و گفت شما سبز ها را همین انگلیس ....به سر ما نازل کرد

گفتم این چه حرفیه شما پیرزنها و پیرمردها و زنان و مردان کشور خودتون را که از ته دل فریاد میزدند را به بیگانه نسبت میدید؟

گفت بله همش زیر سر آمریکا و انگلیسه

گفتم نه جنبش سبز از رگ و ریشه داخل همون ایران زد بیرون

گفت امسال همتون اون مملکت را به آشوب کشیدید

گفتم من هم رای دادم و به دنبال رایم اومدم بیرون، من به خاطر تغییرات داخل نظام برای ایرانی بهتر رفتم پای صندوق رای...من و امثال من که اگه آشوبگر بودیم راه دیگه ای را انتخاب میکردیم....ولی جواب سوال ساده اون جمعیت چی بود؟؟سهرابها و ندا ها و کیانوش ها را کشتند و کوهیارها و شیواها را زندان کردند. به صانعی و کروبی قرآن خوان هم رحم نکردند، دشمنان فرضی آقایان از بدنه همان نظام هستند که ما براي فردای بهترش رفتیم و رای داديم...چطور شد حالا انگلیسی شدند همه؟

گفت: شما ها دارید از این داستان استفاده تبلیغاتی میکنید و من هم دیگه جوابی به حرفای انتخاباتی نمیدم

گفتم:شما واقعا فکر میکنید ایران با فلسطین امروز فرق میکنه؟

گفت: شماها از اسراییل میترسید شماها صدای فلسطین را میخواین خفه کنید

گفتم : آفای محترم من و خیلی از سبزها با هر ظلمی هر گوشه دنیا مخالفیم...ولی ایرانمون، دوستای عزیزمون زیر شکنجه و تجاوز و حکم های ناعادلانه هستند، این انصافه؟ این اسلامه؟

گفت: قانون شکنی کردند

گفتم: پرسید رای من کجاست و جوابش گلوله بود

چیزی نگفت و بدون خدافظی من را در بغضم رها کرد و رفت

دوتا پسر جوان که فارسی حرف میزدند توجهم را جلب کردند

رفتم طرفشون سکوت را شکستم و گفتم سلام

گفتند سلام و من سریع پرسیدم دارید میرید راهپیمایی برای قدس فکر نمیکنید قدس امروز بهانه ای دست دولتمردان ایرانه وقتی با مردم خودشون این جوری رفتار میکنند

و باز هم جواب تکراری

خانوم جنبش سبز را انگلیس جنایتکار ساپورت می کنه

گفتم آقا همین انگلیس جنایتکاری که تو میگی به تو این حق را میده که توی کشورش راهپیمایی کنی، میدونی مردم توی ایران چقدر منتظر همین حق ساده مدنیشون هستند و دولت احمدی نژاد بهشون این اجازه را نداد

گفت خوب ما ظرفیت دموکراسی را نداریم

گفتم چرا داریم ببین اینجا من میام می ایستم توی صورت تو بدون اینکه بهت توهین کنم باهات حرف میزنم و تو هم چماق دستت نیست که تو سر من بزنی و این اجازه را نداری من هم همینطور..به این میگن مملکتی که توش دموکراسی نهادینه است و من و تو چاره ای نداریم جز اینکه با همحرف بزنیم اگه الان ایران بودیم تو تاحالا چند بار زده بودی تو گوش من؟ما فقط یه فضای سالم میخوایم که در اون من و تو بتونیم کنار هم زندگی کنیم با تمام اختلاف نظرهامون

گفت : نمیشه

گفتم چرا؟ میخوای با اون سیل آدم چی کار کنی؟ بندازیشون تو رودخونه یا بدیشون دست باد...نه اون صدای خفته از اون همه فشار و زور از یه جایی سر بیرون میزنه

یه نگاهی کرد و گفت سبزها فقط 25 خرداد ساکت بودند بعدش شکستند و خراب کردند . خوب باید با اغتشاش مبارزه کرد

گفتم بر فرض محال که حرفت درست باشه همون روز 25 خرداد 26نفر کشته شدند

یکیشون گفت 26 نفر که آمار غلطیه 7یا8نفر

گفتم اصلا یک نفر...خوبه....چرا.؟؟.یه سهراب هم بی عدالتی بود...مگه نه اینکه تو برای عدالت خواهی فلسطینیها امروز اومدی، ولی حتی به ذهنت اومد که اون هموطنت بود و یک روز اومدی بیاستی کنار ما به خونخواهی همون یک نفر و فریاد بزنی برادر شهیدم حقت پس میگیرم؟
که خودت خوب میدونی از آمارها که بیش از صد نفر از عزیزترین بچه های اون مملکت به خون کشیده شدند

پسرک گفت ما باید بریم

خانم دیگه ای توجهم را جلب کرد به سلام و علیک نرسید به جز بد و بیراه هایی که شنیدم گفت شما اسراییلیها

گفتم خانوم من برای کشته شدن همین بچه هایی که عکسشون روی پلاکاردهاست به خیابونهای لندن اومدم...من دلنگران ایرانم.....میدونی بر سر نگینی که ماشین نیروی انتظامی از روی مادرش چند بار عبور کرد و کشته شد این روزها چی میاد اون دختر7ساله مثل خیلی از این کودکان فلسطینی مادر دیگه نداره....میدونی اینم ظلمه چه فرقی داره از طرفه کی باشه؟!

جوابهاش قابل نوشتن نیست

و من یخ کرده بودم و میلرزیدم و پیش خودم فکر کردم که چقدر راه مونده که ما بریم و چقدر سخته اینهمه دیکتاتوریه نهادینه شده را بیرون کنیم از گوشت و پوست و استخونمون

با گلوی پر از بغض از این جمعیت جدا شدم