یکشنبه، فروردین ۲۲، ۱۳۸۹

گزارش هفتگی

عجب بهاری شده این روزها دل و روحم و هوای لندن
___
رها شدن صدای مژگان شجریان در کنار پدرش،استاد سبز ایران مرا مغرورانه شاد کرد...در بیقراری بر لبه صندلی نشسته بودم و رها میکردم خود را در رویایی شاد و عجیب
___
سخت میپیچم بر پای اعداد و ارقام و نمودارهای عجیب که هیچ رسم و قانونی ندارند....روی روح بی قانون مرا سفید کرده اند این روزها این نمودارها و من به چالش کشیده شده ام که مهار کنم این بازی بی قانون را
___
و همیشه تهِ تهِ کوچه نامهربانی ها یه کلبه مهربانی هست با صدای تار و دف و گزیده شعر فروغ...اندکی که مینشینم تمام تلخی راه را به خاطره ها میسپرم و به مانند رها کردن موهایم در باد رها میشوم در دستانی که بوی عشق و هیجان میدهد کمی بیتاب و بیقرارم ولی همین بی تابی را دوست میدارم
یاد کتاب کیمیا گر این روزها از ذهنم بیرون نمیره....بریدا را با خودم مرور میکنم....
___
به آدمها مینگرم گاها چه حقیرانه میشکنند خود را آنهم با چه تلاش مضاعفی .... غریبانه اوج مردانگیهایی که بر خاطراتم نقش بسته را، به مانند مست رها شده ای در بازار کوزه گران بلند بلند میشکنی...حتی سکوت من هم آرامت نمیکند...نگاهت میکنم...و هیچ نمی ماند از آن لحظه ها حتی خاطره ای از یک بوسه...کاش همان که بودی میماندی رفیق
راستی مگر چند بار در سال این موجودات زمینی پوست می اندازند ؟ گویا من مسابقه گذاشته ام با تک به تکشان ....حالا دیگه اگه هر هفته مجبور به پوست انداختن نشوم به دنبال چیزی میگردد روح و روانم...بیمارم کرده است این بشریت بیمار
___
لندن را پیاده میپیمایم و درمهربانی خودم را رها میکنم و به چالش میکشم...موهایم را باز هم به دست باد میسپارم و در درونم آواز سر میدهم که شادم و از همین شادی پر قصه و پر سوال باز هم مطمئن میشوم که زنده ام و آزاده ام

هیچ نظری موجود نیست: