جمعه، خرداد ۲۲، ۱۳۸۸

رای


تب کردم از هيجان انتخابات...صورتم ملتهبه... بی خوابی امانم را بريده... ولی اصلنا و ابدا دلم آروم نميگيره برم تو تختم کلی حرف تو دلم دارم ولی قفل شدم... دور و برم پر از هيجان ... اينقدر که ديگه سکوت بی منطق دوستان هم ازارم نميده... بعضا من را ياد خودم در 4سآل پيش ميندازه... چه سکوت مرگباری همه وجودم را گرفته بود
بار ها اين ابله وهم زده فلاکت برامون به ارمغان آورد...من لب گزيدم و زير لب به خودم ناسزا گفتم که "آزاده چشمت کور،تا دفعه ديگه رای بدی حالا دفعه ديگه "...........فرداست"
يکی حرف جالبی ميزد ، ميگفت اين آدمهايی که به شناسنامه های بدون مهر خودشون افتخار ميکنند من را ياد اون دختر خانوم های 50ساله مياندازند که به باکره بودن خود ميبالند
ولی روزگار غريبی شده اين روز ها
....
نگرانم...دلتنگم

۵ نظر:

ناشناس گفت...

قرار و خواب ز حافظ طمع چه مي داري ؟ / قرار چيست ، صبوري کدام و خواب کجا؟


erfan- CA

درویش گفت...

سلام
چه خوب نوشتید
از فیس بوک اینجا را پیدا کردم

من توی لیست دوستان شما هستم (همشهری اصفهانی-عارف)

ناشناس گفت...

سکوت مرگباری در اطاق کار ما حاکم است فقط سلام و دیگر هیچ

ناشناس گفت...

سلام
چی فکر می کردیم و چی شد؟
همه آمدند ولی ...
مثل اینکه "امید " را بی معنی کرده اند. ^

ناشناس گفت...

اين مقايسه مزخرف چي که کردي؟ مي خواي بگي خيلي با کلاس شدي ؟ تو که فرهنگ ايراني را فراموش کردي نمي خواد براي ما دل بسوزني.