دوشنبه، آبان ۰۴، ۱۳۸۸

این روزها و این روز آخر


كمي طعم دهانم تلخ است
يادم نبود
اين گياه زهرماري به ريشه هايم كه مي پيچد
قد مي كشد
دست مي اندازد گردن صدايم
و حرفهایم چنان پنجره مي شود جلو چشمهايم
كه نمی فهمم اين روزها
جز مزه مزه برگ هاي دردناكش
چيزي حنجره ام را نمي جود
كمي طعم دهانم تلخ است
ببخش عزیزم این روزها را و این روز آخر را...

۱ نظر:

ناشناس گفت...

دست مریزاد عزیزم . موفق باشی