جمعه، مرداد ۳۰، ۱۳۸۸

طاقت بیار رفیق


طاقت بيار رفيق داريم ميرسيم ... داشتم امروز اين جمله را بلند بلند توی سرم تکرار ميکردم... بين جمعيت راه ميرفتم... امروز هم چهلم
سهراب عزيز بود... سهراب نازنينم حقت پس ميگيرم...فرياد ميزدم... گلوم پر از بغض و فرياد اين روز ها
دادگاه های نمايشی،،،تحليف و تنفيذ...بسته شدن روزنامه اعتماد ملی... سخنان کروبی ...معرفی کابينه دولت کودتا... همه اينها در کشور عزيز من ميگذره و من دل و روحم هر روز و هر ساعت اونجاست
امروز توی همون شلوغی چهره ستار از دور نمايان شد... با صورتی سرد از بين جمع سبز ما گذشت و به پرچم دوستان و سلطنت طلبها پيوست... از بلندگو بهش سلام داديم،،براش دست زديم ولی ولوله و هياهوی اون طرف بهش فرصتی نداد که به ما که صدای مردم ايرانيم بپيونده... البته مثل اينکه عشق شازده خانوم هنوز هم جای خودش را داره... و من چه قدر خوشحالم که هر کسی توی لندن ميتونه انتخاب کنه و جايي که دوست داره باشه ... ولی ما چه بی مهری ها که از اين پرچم به دستان نديديم
اين را هم بگم و برم که من اين پرچم را دوست دارم... ولی خوبه منصف باشيم و به ياد داشته باشيم که سهراب و ندا و کيانوش بر سر
پرچم به خون ننشستند... ما ايستاده ايم تا حقشون را پس بگيريم

۱ نظر:

ناشناس گفت...

خیلی اتفاقی داشتم تو نت دنبال جوابی واسه دلم می گشتم که به وبلاگت رسیدم. ما همه با همیم و بیداریم و طاقت میاریم.