چهارشنبه، آبان ۱۳، ۱۳۸۸

شرابی جوشان

جرعه های آخر شراب را فرو میکشم
حالا دیگه چه فرقی میکنه که چرا؟ ساقی پر کن پیاله را که من به جز مستی هیچ نمیخواهم ... از آزاده بیرون می آیم،نگاهش میکنم ... به آغوشش میکشم... سرش را بر سینه میگذارم... صدایش خالی از صداست... سخن یسیار است ولی با سکوتش سکوت میکنم...
میگذرم... رها میشوم ... دستانم را میبندم و برای آخرین بار میبویمش
خاطراتم را ورق میزنم
اندکی عشق توشه راهم هست... آن را هم به تو میبخشم... و میگذرم
پنج قدم اول رادر مستی بگذرانی بقیه راه مثل همیشه است
پیاله ام خالیست

۱ نظر:

ناشناس گفت...

چقدر وقت که سخت دلم برات تنگ شده... بیا خودم پیالتُ پُر میکنم.قول میدم ولی به قول تو ،قول زنونه
دلتم نگیده برات