چهارشنبه، دی ۰۲، ۱۳۸۸

نفرین شده

تمام زوایای ممکن پستی را در نوع بشر دیروز با خودم مرور میکردم
و عجب هنرمند قابلی بودی تو
باز هم مظلومانه کوله بر دوش راه بیفت ولی به هیچ کس نگو ، نگو که چه پستانه پستی
زیرا حتی تصور آن همه عاشقی هم آدمی را بر افروخته میکند....هیچ نگو، شاید جایی دیگر توان پستی نداشته باشی و بر جای بنشینی و جدا عاشقانه و نه روسپیگرانه زندگی را عاشقی کنی
وتا آن روز دور و بعید تنهامُردن و تنها زیستن، سهم عادلانه ایست برای تو که این همه را به آرزوی مُردن رساندی و تنها چند مایل آنطرف تر خندان در آغوش دیگری آرام مرثیه های تکراری عاشقانه ات را خواندی
نه حماقت نمیکنم....آرزوی مرگت را هم حتی نمیکنم
باشد که سالها با کوله باری پر از تنهایی مسافر راه بی پایانی باشی که بذر آن را با دست و دل و زبان بی وجدانت بر راهت پاشیده ای
تنها ماندن کوچکترین سهم نفرین این همه دل شکسته به پای روسپی گری های توست

پانوشت:

این را از زبان همه آنهایی نوشتم که اسمشان در گنجینه دل من محفوظ خواهد ماند