جمعه، آذر ۱۳، ۱۳۸۸

سادگی

ساده باشیم
چه در باجه یک بانک چه در زیر درخت
باز هم ساده و بی آلایش مینویسم
از اول مینویسم
....
من آزاده هستم
....
بار ها گم شدم....زمین خوردم
ولی پیدا شدم و راه را باز یافتم
.....
من از زندگی اینگونه آموختم که از کنار لجنزار باید گذشت هر چند که، چند صباحی مست و مدهوش در آن شناگر بوده ای...
میگذرم چرا که آفتاب بار دیگه بر تنم خواهد تابید و از همه آن روزگارِ پر از بوی کهنگی و لجنزاری جز خاطره ای به جا نخواهد ماند
....
و بیچاره لجن

هیچ نظری موجود نیست: