جمعه، فروردین ۰۶، ۱۳۸۹

دلی طوفانی

این همه تلخی که بر من گذشت را کجای دل و روحم گذاشته ام ؟ چرا نوشتم که او را همان بس که فاحشه ای باشد تنها بر گور تمام پستی هایش و نه حتی فاحشه ای طناز که خاطره ای خوش بر جسم آدمی میگذارد؟ نمیدانم این همه تنفر را باید در خلوت تنهایی هایم از دل و روح خسته ام زمین بگذارم یا با صدای قلبی مهربان که آهنگ خوشی بر روزهایم مینوازد؟ هنوز هم مهربانی هست،
اول عاشق میشوم یا اول فراموش میکنم؟ یا دوباره عاشق میشوم و هیچ گاه فراموش نمیکنم؟
میدانم، میدانم که ذات دل مهربانم به دادم خواهد رسید و نجاتم خواهد داد از همه آنچه یکی پس از دیگری بر من گذشت.از تندی کلامم که بوی کلم نیم پز میدهد خرده نگیر بر من و کلام تلخ و کودکانه ام خرده نگیر، میدانم که هنوز تلخم، آخر تو نمیدانی در آن روزها که من تصمیم به سلاخی عشقی بزرگ گرفتم تا کجای نیستی و سیاهی رفتم...........رفتم تا که نباشم و از همون جا که ته ته ته دنیاست بین نیست و بود ، از نیستی ترسیدم و بازگشتم.
دیروز وقتی برای چند ساعتی نشسته بودم پشت میز مطب دندان پزشکی، زنی آشفته حال وارد شد، گویا بین ترس و درد در جدال بود و از دندان درد آنچنان نالید که صدایش مرا به یاد ناله های خاموش دلم انداخت. گویا از درد با خود تصمیم گرفته بود که دوایش تنها ریشه کن کردن این دندان است و ساعتی بعد با رویی شاد، که هم از درد خلاصی یافته بود و هم بر آن ترس چیره شده بود، مطب را ترک کرد....رفت و من پیش خودم فکر کردم که ای کاش کل این ماجرا به همین میمانست که من خود را به دست دندان پزشک حاذقی میسپردم و ساعتی بعد .......تمام
خوب میدانم که این روزها خنده ام اوج نمیگیرد. خوب میدانم که درانتهای تمام مهربانی هایم گودال سیاه و پر سوالیست ازجنس زشت شک و تردید به شکستن، خوب میدانم که بعد از آن روز که ساعتها گریه کردم، امروز اشکهایم خالیست
خوب میدانم که تو، نه او را نمیگویم، تو را میگویم از تلخی و بی گذشت بودن کلامم پر سوال نگاهم کردی
ولی بمان در کنار همه خستگیها و درد های نگفته ام، و نپرس که معنی این همه ناله و نفرین چیست، در کنار تمام آشفتگی این روزهایت، برایم آغوشی باش پر آرامش تا تمام شود این تلخی
نمیدانم زیاده میخواهم یا بیجا ولی این همان آرزوی شیرینیست از بودنی ساده و محکم که میماند

هیچ نظری موجود نیست: