دوشنبه، مهر ۱۹، ۱۳۸۹

واژه ها

آرامش من با واژه ها به یغما برده می شود
وقتی با واژه ها درگیر می شوم سخت ترین لحظه های بودن من است
وقتی بین خوب و بد در لایه های ذهنم می چرخم و خاطره ها مرا می چرخاند
گاهی از انحصاری شدن عشق فرار میکنم و از سوی دیگر سلولهای خاکستری ذهنم به دنبال امنیت و آرامش می گردد
ولی همین من ، از آرامش روزها و لحظه ها خسته شده و طغیان خود و یا تو را می طلبم وطغیان نکنی، طغیان می کنم
و در این کارزار روزی مثل امروز خسته می شوم از این دَوَران روح و روانم
آری روزی در اوج عشق فرار می کنم از هر "مال تو" شدن و از هر "مال من" شدن ولی چطور در این لحظات محو می شوم در تصور "مال تو" شدن و تشنه می شوم به تصور "مال من" شدنت!
و همین من که باور دارم آدمی نه مالک جسم دیگریست نه مالک روح دیگری چگونه گم و گیج می شوم بین "داشتن و بودن"
کسی بچیند این سیم سرد فلزی را...

۱ نظر:

حسین گفت...

این همه کلام
این همه واژه
و من
باز
بی واژه‌ام هنوز