جمعه، آذر ۰۸، ۱۳۹۲

خش خش

لب وا نکن
واژه نگو
من جادوی مستانگی خودم شده ام
دود می شوم از دم خود
گوش هایم از داغ زمین می سوزد
دل به دست خود می دهم
بغض می کنم 
آه می کشم
خبری نیست
ابری نیست
بادی نیست
دو کودک مست از پاییز فریاد می زنند و خش خش برگها به وجدشان آورده 

هیچ نظری موجود نیست: