شنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۸۸

دخترک


ديشب خواب ديدم که دختر بابام که بسيار زيبا بود مرده... وای که ديدن حال آشفته بابا اصلاً در توان من نيست... دخترک که بسيار زيبا بود را بر روی تختی گذاشتيم...و با او که آرام خوابيده بود خداحافظی کرديم... ولی بعد از اندک زمانی، دخترک زنده شده بود... ولی سرد و بی احساس بود
نميدونم چرا ولی خواب ترسناکی بود... همه چیز را از دخترک گرفته بودند و به او زندگی را باز گردانده بودند... نه ميخنديد...نه گريه ميکرد، نه دوست داشت و نه نگاه مهربانی به سویش میچرخید
در تمام اين خواب کسی با من حرف نميزد...کسی مرا نميديد... کسی اون دخترک را هم صدا نميزد... دخترک خواب من آزاده بود

۸ نظر:

ناشناس گفت...

age man ye roz toro didam ye chizi talabet, ke on rooz behet migam.
to az key iyn ghadr randeh shodi!!!

ناشناس گفت...

دخترک قصه تو پر از عشق است
من بر دل پاک و پر از عشقش و آن دو چشم خیسش و آن لبخند زیبایش نماز میگذارم

ناشناس گفت...

یه چیزی مینویسم خوندیش پاکش کن
میدونی تو با دستای خودت همه این به هم ریختگی ها را برای خودت درست کردی. این ...ها که کاشتی و درو کردی و خوردی سرویست کرده
یه جورایی بد جور از دستت شکارم
بی نشان

گریزپا گفت...

این آخری خیلی عصبانی بود.....پاکش نمی کنم...ولی بااین حالِت همین شکل بی نشان بمون لطفا
....

ناشناس گفت...

من خیلی وقت بی نشانم شما بتازونین
بی نشان

گریزپا گفت...

من به دنیا اومدم که بتازونم نه تازونده بشم
خیر پیش

ناشناس گفت...

دوست دارم نوشتنت را دخترک
کامی

ناشناس گفت...

آزاده جان این نوشته تو برای من به این مفهوم است که آزاده سرکش احساس کرده که خطر رام شدن تهدیدش میکند . بعضی وقتها رام بودن هم زیباست